رنگ عشق




باز امشب "لیله القدر" خداست
ذکر یارب یارب و ورد دعاست.
گاه استغفار و دل لرزیدن است.
گاه توبه گاه "آمرزیدن" است.
گاه عجز و التماس و هم نیاز.
روبه درگاه کریم چاره ساز.
گاه جوشن خوانی شب تا سحر.
بارش باران اشک ازچشم تر.
پس به وقت ابتهال وحال زار.
یاد کن از این "حقیر بیقرار".


کتاب که می‌خوانی، گاهی از حاشیه‌ی کاغذ بیرون می‌افتی. فکرت پف می‌کند. جواب سؤال‌ها را زیر دندانت مزه‌مزه می‌کنی. دوست‌داشتن‌هایت در دست‌ها و چشم‌های آدم‌های امیدوار رنگی گره می‌خورد. آدم‌ها وقتی کتاب نخوانند، بی‌منطق می‌شوند. 



نژاد‌پرست می‌شوند. مشکلاتشان را با داد و فریاد حل می‌کنند. حرف‌زدن درست یادشان می‌رود و کلمات زیر حنجره‌هایشان تلنبار می‌شوند، بیرون نمی‌آیند، خفگی می‌آورند. فکر می‌کرد خفگی فقط در دریا نیست! برای حرف‌های نگفته‌ای هم هست که در درون آدم‌ها توفان به پا می‌کنند و بیرون‌آمدن را بلد نیستند. توی وجود این آدم‌ها دست آخر چیزی از لبه‌ی پرتگاهی پایین می‌افتد، می‌شکند و می‌میرد و این آدم‌ها قاتل احساسات خود می‌شوند!‌ کتاب بخوانید. به‌روحتان سنگ نزنید. سؤال‌های بی‌جواب مغزتان را علامت بزنید.  



بعضی وقت‌ها، مخصوصاً وقتی صاحبش عجله دارد، مداد تقاص تمام این عجله‌ها را می‌دهد و سَرَش می‌شکند، سری که برایش مثل دست‌های بنا، انگشت‌های قالی‌باف و پاهای فوتبالیست است. مداد آه می‌کشد، چون این اتفاق، یعنی از دست دادن سَرِ نازنینش، مساوی است با رویارویی با دشمنش، تراش! تراش در واقع خیرخواه مداد است، اما مداد این را نمی‌داند. دوست خوب در نگاهش، پاک‌کن است. وقت‌هایی که خراب‌کاری به‌ بار می‌آورد، پاک‌کن کمکش می‌کند و قبل از این‌که کسی از ماجرا بویی ببرد، اشتباه را پاک می‌کند. مداد خبر ندارد ‌که برخی از زیباترین آثارش هم به‌دست پاک‌کن از بین رفته، فقط چون دوست قسم‌خورده‌اش محتوایش را نپسندیده است!    


من عضوی از بسیج محل هستم!


این را


خورشید با اشاره به من گفت


ـ امروز صبح زود که می‌رفت


تا نام خانواده خود را


در مسجد محل بنویسد


دیروز هم


باد از میان کوچه ما می‌گذشت


گفتم: سلام!


دستی به شانه‌ام زد و رد شد


گفتم: کجا به این عجله؟


گفت: ثبت‌نام!


شب هم


یک کهکشان بسیجی روشن


در آسمان ده رژه می‌رفتند


گفتم: خدای من


این ها چه کرده‌اند؟!


این ها که عشق را


با دست‌های کوچک شان قبضه کرده‌اند!»




همه منتظر کلیدی هستیم تا پیدایش شود و با آن بتوانیم درِ صندوقچه‌ی خوش‌بختی را باز کنیم. همیشه می‌نشینیم تا همه‌ی حس‌های خوب خودشان بیایند. آن‌ها همین‌جا هستند، حتماً باید بیایند و فریاد بزنند تا آن‌ها را ببینی؟چه‌طور غم را که زیر پنجره‌ی اتاقت پنهان شده، با هزار زحمت پیدا می‌کنی، آن‌وقت شادی باید با پای خودش بیاید تا درک کنی تو هم می‌توانی شاد باشی؟ شاید امید در پستوی خانه‌ات پنهان شده و منتظر توست تا پیدایش کنی. پیدا کردن خوش‌بختی نقشه‌ی گنجی دارد که آخر به کلید صندوقچه‌ی آن دست می‌یابی. باید سراغ معنای خوش‌بختی بروی. خوش‌بختی یعنی امید، شادی، خوشحالی و خنده. باید آن‌ها را پیدا کنی. همه‌ی آن‌ها با هم می‌شوند کلید خوش‌بختی.  


روی صندلی نشسته بودم و چشم‌هایم بسته بود. هوا تاریک شده بود. کسی خانه نبود. بلند شدم و چراغ را روشن کردم. روشنایی یک آن درون اتاق دوید و به چشم‌هایم خورد. پلک‌هایم را جمع کردم.



به کتاب‌های روی میزم نگاه کردم. نگاهم به جلد کتابی افتاد: موبی‌دیک». کادوی تولدم بود. تصویر کشتی بزرگی بر موج‌های دریا روی آن کشیده شده بود. هیچ‌وقت از خواندن کتاب خوشم نمی‌آمد.


آن را برداشتم و نگاهی به صفحه‌هایش انداختم. برایم جذابیتی نداشت. انگار کلماتش غریبه بودند. چند صفحه‌ای خواندم.


افکارم مثل کلافی در هم تنیده شده بود. نمی‌توانستم کتاب را کنار بگذارم. خواندم، 10 صفحه، 20 صفحه، 100 صفحه.


عجیب بود. خودم را روی صندلی احساس نمی‌کردم. انگار روی موج‌های دریا بودم. انگار بر عرشه‌ ایستاده بودم و باد موهایم را نوازش می‌کرد. همه‌چیز زیباتر شده بود.


انگار هرمان ملویل دست‌هایم را گرفته بود و به دنیای دیگری کشانده بود. کم‌کم شروع کردم به خواندن کتاب‌های روی میز.


دیگر خواندن برایم ضروری شده بود. پاتوقم کتاب‌فروشی‌های شهر بود و کارم نشستن در کافه‌کتاب‌ها و صندلی چوبی کتاب‌خانه‌ها.


من بارها زندگی می‌کرد‌ه‌ام، در دنیای کلمات. به‌جای خیلی از آدم‌ها زندگی می‌کنم و به جای خیلی از آدم‌ها مردم. حالا همه‌چیز عوض شده بود، همه‌چیز.


روی صندلی نشسته بودم و چشم‌هایم بسته بود. هوا تاریک شده بود. کسی خانه نبود. بلند شدم و چراغ را روشن کردم. روشنایی یک آن درون اتاق دوید و به چشم‌هایم خورد. پلک‌هایم را جمع کردم.


پ ن 1: میخوام عکس بزارم با خطای زیر مواجه میشم هر راه حلی که فکر کنید رو انجام دادم اما درست نمیشه کسی میتونه کمک کنه ممنون:)

متن خطا




×

کاربر گرامی به نظر می رسد از صندوق بیان خارج شده اید.
لطفا در ابتدا به 

مرکز مدیریت صندوق بیان وارد بشوید.
در صورتی که مشکل برطرف نگردید، کوکی های (مربوط به صندوق بیان) 
مرورگر خود را حذف نموده و مجددا تلاش نمائید.ضمنا بررسی نمایید که third party cookies در مرورگر شما فعال باشد


یک روزهایی می آیند که از گفتن "خسته شدم"هم خسته می شویم!!! یاد میگیریم که هیچ کس در این دنیا نمیتواند برای خستگی ما کاری کند هیچ کس نمی‌تواند برای رفیق از دست رفته ما شناسنامه المثنی گم شده توی سفر استاد بد اخلاق که دو ترم متوالی حالمان را می گیرد دندان های خراب از عصب کشی شده و . است یک روزهایی می آیند که از گفتن "خسته شدم"هم خسته می شویم!!! سعی میکنیم از آب پرتقال های خنکی که مامان دستمان می دهد لذت ببریم از اینکه امروز گل های شمعدونی گل داده اند از بوی خوب مایع لباسشویی روی آستین پیراهن مان،از نخ کردن سوزن مادربزرگ و شنیدن قربان صدقه ها با لهجه شیرینش،از دیدن اینکه بابا وسط آن افسردگی لعنتی با گل زدن تیم مورد علاقه اش کیف می کند . و این خستگی چقدر می چسبد


کمی بمان!

کمی به من نگاه کن!

نگاهت تنها دلیل آرامشم است!

در چشمانم نگاه کن

دراین چشمان اشک آلود

که همیشه درپی رفتن تو

چشم انتظار به آمدنت بود

حال که دوباره آمدی ؛

چرا این چنین مرا از خود می رانی ؟

چرا چشمانت را از من نگاه می داری؟

دیگر تاب و توان سکوت ندارم

حس فریاد در من به اوج رسیده است

فریاد دوستت دارمِ صدایم را گوش کن

درحالی که حرفی نمی زنم

به چشمانم نگاه کن

حرفهایم را از نگاهم بخوان

آیا چیزی هست که در آن ببینی؟

آیا پاسخ دردهایم را در آن می یابی؟

آری این نهایت حرفهای من است

که در چشمانم جمع شده است

این کلماتی است

که زبانم یارای ادا کردن آن را نداشت و ندارد

این سیل اشک های من نیست

که از چشمانم روان شده است،

این تمام حرف های من است

که روزی به تو گفته بودم

چه شد ؟

مگر حرف هایم چه بود ؟

چرا دوباره چشمانت را از من گرفتی؟

مگر نگاهم تلخی رفتنت را با مرگ آرزوهام به تصویر نکشید؟

مگر این نگاه خسته؛

خسته از فریادهای بی فرجام ؛

از روز های بی تو بودن

و از بی دلیل بودن رفتنت

و از نامهربانیت سخن نگفت؟

مگر تصویر زیبای صورت خودت را

در آخرین باری که درچشمانم نگاه کردی

و در آن به یادگار مانده است را ندیدی؟

چه بود که صورتت از شرم گلگون شد؟

چه بود که اشک از چشمانت جاری؟

شاید اکنون صدایم را در عین خاموشی زبانم می شنوی

شاید …

کمی بمان!

کمی به من نگاه کن!

نگاهت تنها دلیل آرامشم است!

مرا با نگاهت مهمان کن

پ ن : مشکل ارسال عکس هنوز وجود داره:/


وقتی تو باشی ؛ زندگی برایم زیباست ؛ عاشقی برایم با معناست !
وقتی تو باشی ؛ قلبم بی آرزوست ، ای تنها آرزوی من در لحظه های تنهایی !
وقتی تو عزیز دلم باشی ؛ همدمم باشی ؛ سر پناهم باشی ؛ طلوع آفتاب برایم آغاز یک روز پر خاطره دیگر با تو است !
تو هستی ، برای من هستی ، تا آخرش همه هستی ام هستی !!!
حالا من هستم و یک عشق پاک در قلبم !
وقتی تو باشی ؛ عشق در وجودم همیشه زنده است ، میتپد قلبم تنها برای تو و می گذرد لحظه ها به یاد تو و می ماند برای همیشه یک عشق جاودانه در قلب هایمان !
وقتی تو گل من باشی ؛ باغچه خشگ قلبم بهاری می شود ، این دل از عطر و بوی تو پر از محبت و صفا می شود !
وقتی تو عشق من باشی ؛ این چشمها برای دیدن تو بی قرار و بی تاب می شود ، حضور تو در کنارم تنها آرزو می شود !
وقتی تو همدمم باشی ؛ دیگر تنهایی با من بیگانه می شود ، غم و غصه های دنیا در قلبم فراری می شوند !
تو باشی ؛ عزیز دلم باشی ؛ عشقم باشی ؛ دنیا برایمان بهشت همیشگی می شود !
وقتی تو باشی ؛ وقتی تو همه زندگیم باشی ، این دل فدای قلب مهربانت می شود ، چشمهایم همیشه منتظر دیدن چهره ماهت می شود !
وقتی تو باشی ؛ من نیز هستم ، زیرا تو درون قلبم هستی !
پس با من باش ای عشق جاودانه ام ؛ بیا تا با هم بخوانیم ترانه عاشقانه ام را که برای تو سروده ام !
ای تو که بی تو بودن برایم خواب همیشگی است !


برف را

 که هم تو اش سفیده هم روش

گاو را

که نمیگه "من" میگه "ما"

دریا را

که ماهی گندیده هاش رو دور نمیریزه

بیل را

که هر قدر بره تو خاک سفید تر میشه

دریا را

که قربانی هاش رو پس میاره

تابلوی ورود ممنوع را

که یک تنه ی اتوبان رو حریفه

سرنوشت را 

که نمیشه از "سر نوشت" 

سیم خار دار را

که پشت و رو نداره

+ ادامه دارد:)


همه چیز را میشه دوست داشت

مثلا .

درخت را

نه به خاطر میوه اش،به خاطر سایه اش که بر سر دوست و دشمن می افکنه

دیوار را

نه به خاطر بلندی اش،برای اینکه هیچ وقت پشت آدم رو خالی نمی کنه

دریا را

نه به خاطر بزرگی اش، برای یک رنگی اش،

ادامه مطلب


لمس کن کلماتی را

که برایت می نویسم

تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست…

تا بدانی نبودنت آزارم می دهد…

لمس کن نوشته هایی را

که لمس ناشدنیست و عریان…

که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد

لمس کن گونه هایم را

که خیس اشک است و پر شیار…

لمس کن لحظه هایم را…

تویی که می دانی من چگونه

عاشقت هستم٬

لمس کن این با تو نبودن ها را

لمس کن…

همیشه عاشقت میمانم

دوستت دارم ای بهترین بهانه ام

+ قالب چطوره


داشتم به میهمانم میگفتم اگر راحت تر است رویه نایلونی روی مبل های سفید را بردارم؛

البته اراده کرده بودم قبل از رسیدنشان برشان دارم؛

او تعارف کرد و گفت:

راحت است؛ من اما گرمم شد و برش داشتم؛ بعد یک دفعه حس کردم چقدر راحت تر است!

سه سالی می شد خریدمشان اما هیچ لک و ضربه ای بر آنها نیفتاده…

اگرچه بیشتر اوقات بدلیل ماندن همین روپوش نایلونی بر رویشان از لذت راحتی شان محروم مانده ام.

بعد یاد همه روکش های زندگی خودم و اطرافیانم افتادم؛

روکش روی…

موبایل ها

شیشه ها

صندلی های ماشین

کنترل های تلویزیون

روکش روی لباس های کمد و…

که همه این روکش ها دال بر دو نکته است:

یا بر نالایقی خود باور داریم

یا اینکه قرار است چنین چیزهای بی ارزشی را به ارث بگذاریم

هر روز در روابط روزمره امان انواع روکش ها را بر رفتارمان می گذاریم

تا فلانی نفهمد عصبانی هستیم

تا فلانی نفهمد چقدر خوشحالیم

تا فلانی نفهمد چقدر شکست خورده ایم

نقاب ها و روکش ها را استفاده می کنیم برای اینکه اعتقاد داریم؛

اینگونه شخصیت اجتماعی ما برای یک روز مبادا بهتر است

کدام روز مبادا؟!

زندگی همین امروز است…

+ نطر کلی تون در مورد سبک وبلاگ چطوره:)؟


توی یه روز خوب لازم نیست اتفاق های خارق العاده ای افتاده باشه تا خوب باشه. وقتی بتونی از همه ی چیزهایی که دور و برت رو پر کردن لذت ببری, هنوز بتونی از چیزهای کوچک حس شگفت زدگی پیدا کنی و برای خودت سوال های بزرگ بزرگ کنار بذاری, این یعنی یه روز خوب!

به زندگی به چشم فرصتی برای کشف کردن, تجربه و کنجکاوی کردن نگاه کن. هر چقدر که مشکلات سر راهمون باشه, باز هم زمانهایی هست که با سپردن خودمون به طبیعت میتونیم آرامش لازم برای ادامه مسیر رو پیدا کنیم.

امروزت رو خوب شروع کن. بدون این تو هستی که یه روز خوب رو برای خودت رقم میزنی, نه هیچکس دیگه. گردالی برات یه صبح عالی آرزو میکنه!


دیدن طلوع و غروب خورشید، و ۲۰,۰۰۰ فرصت برای ساختن زندگی ایده آل! مهم نیست چند تا از این صبح ها تا به حال گذشته، مهم این است که از الان به بعد همه چیز در دست توست. پس بلند شو، یک شروع جدید داشته باش، و زندگی رویایی خودت را بساز! این یعنی حداکثر زندگی کردن!

هر آدمی آرزوی انجام دادن کارهایی را در زندگی اش دارد که شاید کمی دور از دسترس به نظر برسند. اما رسیدن به هیچ آرزویی غیر ممکن نیست. برای خودت رویاسازی کن و برای امتحان کردن کارهایی که دوست داری، انرژی داشته باش. کارهایی که دوست داری حداقل یک بار در زندگی ات امتحان کنی چه چیزهای هستند؟ اینجا هر روز حرف از آرزوها میزنیم، هر روز خواسته هایمان را تصور می کنیم تا پله به پله به آنها نزدیک تر شویم!


سلام خوبی دوستان چه خبر؟ جای همه تون خالی دیشب عروسی پسر داییم بود کلی خوش گذشت انقدر کیف داد که هر چی بگم کم گفتم:)))) 


از اون ماجرای اون عروسی بگیر تا آخرش وقت ی جا خیلی ناراحت شدم اونجا که سر گوسفند خوشگله رو بریدند:((




( کلی پشت سر ماشین عروس بودیم*_* البته از حنابندان که نگم دیگه امیدوارم به شما هم خوش گذشته باشه؛) 


خواستم فیلمی از عروسی بزارم بازم گفتم نامحرم میاد میبینه پشیمون شدم:/ نمیدونم چرا الان انقدر حالم گرفته شده:/// 


کلافه شدم دلم شور میزنه البته این خاصیت غروب جمعه هست:)

+ امیدوارم خوشبخت بشن^__*


تو تنها کسی هستی که روزی خدا پنجره اتاقش را باز کرد و پروازت داد روی زمین

در مسیر راه کم کم بال هایت از بین رفت .

شکل زیبایی گرفتی

تو شدی تنها کسی که وقتی روی زمین راه می رود ، باران نعمت خدا

از بازترین پنجره ها ، زمین را رنگارنگ می کند!

تو آمدی تا بگویی قشنگ ترین لحظه ها را می شود

در کنار تو سپری کرد .

فقط کافی هست قدر خود را بدانیم؛)

اصلا اگر تو نبودی در دانه بودن هم معنا نداشت.

عزیز خانه بودن رنگی نداشت .

تو انتظار خوش آب و رنگ مادر هستی

که چشم هایش به راه آمدنت دوخته بود تا به یک همزبان همیشگی برسد .

تو بازکننده ابروهای گره خورده پدر هستی،

که هنوز بار توی دست هایش را زمین نگذاشته

روی شونه هایش یک جای خالی دارد که میتواند برای تو محکم و همیشگی باشد

 تا بتوانی بهش تکیه کنی و ببالی .

بخاطر بودنش، بخاطر بودن خودت .

دختر یعنی تمام لحظه های خوب لبخندهای خدا از ته دل .

دختر یعنی پیچیدن بوی گل یاس درون باغچه زندگی .

دختری که با وقار و غرورش همه را به وجد می آورد.

کسی که با

حجابش تمام پل های متانت را یکی یکی آجر چینی میکند و همه را به تحسین وا میدارد . تو بانوی در دانه هستی

خواهر برادری که به داشتنت هر لحظه و هر کجا می بالد .

همان دختر شیرین و مهربونی باش که سختی ها را به تنهایی

در آغوش می گیرد

تا نخواهد کسی آب توی دلش تکان بخورد .

بلند شو در دانه خانه ما .

عزیز کرده پدر .

نور چشم مادر .

بلند شو که امروز روز توست:)

میلاد خانم فاطمه معصومه (س) بر همه شما مخصوصا دختر خانم های نازنین مبارک:)


سلام عزیزان خوبین خوش هستید سلامتیت:) 

ی سوال دارم خواستم نظرتون رو بپرسم:) 

به نظر شما قد ۱۷۰ سانتی متر برای یک دختر ۱۹ تا ۲۰ ساله چطوره؟؟؟

 به نظر شما دختر و پسرهای در این سن در چه قدی باشن کوتاه محسوب نمیشن ؟

 لطفا هر کی میتونه راهنمایی کنه و از تجربه ای هم داره که چه بهتر ممنون میشم به اشتراک بزاره:)


 در مورد خودتون بگید در مورد قدتون سن تون(اگه دوست دارید) 

اگر کسی هم ورزش یا مقاله بسیار مفیدی از افزایش قد داره لطفا بگه یا لینک اون پست رو واسم بفرست ممنون همتون:)

 پ ن : ارسال نظر به صورت ناشناس هم فعاله اگر خواستید ناشناس بگید:))) 


 سلام اجی ها و داداش گل:)

میدونم خیلی از شما لطف دارید و پست ها رو بازدید میکنید و نظر هم که رو شاخ هست و میدید:)

اما کم لطفی منو ببخشید به خاطر بازدید نکردن و نظر نذاشتن:)

پ ن:به خازر مشغله کاریم هست که اینطوره اما از این به بعد سعی میکنم هر شب یک ساعت خاص پست ها رو ببینم:)

پ ن ۲: بازم معذرت:)))


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها