کتاب که می‌خوانی، گاهی از حاشیه‌ی کاغذ بیرون می‌افتی. فکرت پف می‌کند. جواب سؤال‌ها را زیر دندانت مزه‌مزه می‌کنی. دوست‌داشتن‌هایت در دست‌ها و چشم‌های آدم‌های امیدوار رنگی گره می‌خورد. آدم‌ها وقتی کتاب نخوانند، بی‌منطق می‌شوند. 



نژاد‌پرست می‌شوند. مشکلاتشان را با داد و فریاد حل می‌کنند. حرف‌زدن درست یادشان می‌رود و کلمات زیر حنجره‌هایشان تلنبار می‌شوند، بیرون نمی‌آیند، خفگی می‌آورند. فکر می‌کرد خفگی فقط در دریا نیست! برای حرف‌های نگفته‌ای هم هست که در درون آدم‌ها توفان به پا می‌کنند و بیرون‌آمدن را بلد نیستند. توی وجود این آدم‌ها دست آخر چیزی از لبه‌ی پرتگاهی پایین می‌افتد، می‌شکند و می‌میرد و این آدم‌ها قاتل احساسات خود می‌شوند!‌ کتاب بخوانید. به‌روحتان سنگ نزنید. سؤال‌های بی‌جواب مغزتان را علامت بزنید.  


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها